بعد از کمی قدم زدن با دیدن پارکی به سمتش رفتم و دوباره مشغول گشتن دنبال نیمکت شدم.......
یه نیمکت پیدا کردم و نشستم......دوباره روزنامه و خودکار رو در آوردم و مشغول گشتن شدم.......
<به یک منشی خانم (آشنا به کامپوتر)جهت کار تمام وقت در شرکت مهندسی متین نیازمندیم.....>
با شماره توی آگهی تماس گرفتم.......دیگه داشتم از جواب دادن طرف ناامید میشدم که صدای مردونه ای تو گوشم پیچید......به صداش می خورد
جوون باشه....
-:شرکت مهندسی متین ......بفرمایید.....
-:سلام......برای آگهیتون تماس گرفتم........
-:شما تشریف بیارید شرکت......فرم پر کنید........همین جوری از پشت تلفن که نمی تونیم کسی رو استخدام کنیم......
-:بله ........حق با شماست........خیلی ممنون........
-:خواهش میکنم خانم.......
بعد از اینکه تماس رو قطع کردم به صداش فکر کردم.....یه جورایی انگار طرف کلافه بود........
فکرامو کنار زدم و بعد از چپوندن وسایلم تو کیفم راه افتادم سمت خیابون و دوباره با تاکسی خودمو به شرکت رسوندم........
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم و به ساختمون نگاهی انداختم.......حدود 20 طبقه فکر کنم........ساختمون نوسازی هم بود.......خوبه حداقل از
قبلیه ساختمونش بهتر بود.......بریم ببینیم تو چه شکلیه.........
به سمت ساختمون راه افتادم و بعد از اینکه از نگهبان طبقه شرکت مورد نظر رو پرسیدم به سمت آسانسور رفتم..........
بعد از کمی ایستادن آسانسور رسید و خانمی از آسانسور بیرون اومد.......
داخل شدم و بعد از زدن دکمه 9 سرمو به دیواره آسانسور تکیه دادم و برای چند لحظه کوتاه چشمامو بستم........
با صدای خانمی که میگفت:طبقه نهم......خوش آمدید......از آسانسور پیاده شدم و به دو واحد رو به روم نگاه کردم........نگاهم روی اسم شرکت ها
چرخید و روی اسم مورد نظر ثابت موند.......شرکت مهندسی متین.......
به سمت در رفتم و چند تقه به در کوبیدم........بعد از چند لحظه کوتاه در باز شد و چهره پیرمرد مهربونی نمایان شد.......
-:سلام.......خسته نباشید......
-:سلام دخترم....درمونده نباشی.....برای استخدام اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لبخندی به لحن مهربونش زدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم.......
از جلوی در کنار رفت و گفت:بفرما.......خوش اومدی دخترم......
بعد از تشکر زیر لبی که ازش کردم نگاهی به اطراف انداختم.......ظاهر شیک و خوشکلی داشت........ست سفید و مشکی .......بعضی از وسایل هم
اعم از گلدون و قاب تابلو های روی دیوار و همین طور خود تابلو ها ترکیبی از رنگ قرمز داشتن....یه جورایی میشه گفت ست سفید و مشکی و قرمز!
به سمت میز منشی راه افتادم و رو به مردی که نشسته بود و سرش روی میز بود گفتم:ببخشید آقا......
وقتی دیدم تکون نمی خوره یه کوچولو صدامو بلند تر کردم.......:آقا.........
تکون خفیفی خورد و سرشو آروم بلند کرد.......نگاهمو زیر انداختمو و بدون نگاه کردن به چهره اش گفتم:ببخشید......برای آگهیتون مزاحم
شدم........
صدای سرفه ای که برای صاف کردن صداش کرد رو شنیدم و بعد صدای خودش و دستی که کاغذی رو به طرفم گرفته بود:بفرمایید این فرمو پر
کنید.......
فرمو گرفتمو و تشکری کردمو روی یکی از مبلا نشستم و فرمو روی میز رو به روم گذاشتم و بعد از درآوردن خودکار از کیفم مشغول نوشتن
شدم.......فرمو که پر کردم یه دور از نظر گذروندم و از جا بلند شدمو و به سمت میز رفتم و فرمو روی میز گذاشتم......چیزی که باعث تعجبم شده بود
این بود که کسی غیر من برای استخدام نیومده بود......شایدم قبل من اومدن و رفتن........
دست مرد دراز شد و فرمو برداشت و به گمونم مشغول خوندن فرم شد.......آخه یه منشی چه نقشی داره که فرمو برداشته میخونه......
بعد از چند لحظه صداشو شنیدم:خانم شریفی.....شما که به کامپیوتر آشنایی دارید؟؟؟
همون طور که زمینو نگاه می کردم گفتم:بله......
-:تا چه حد؟؟؟؟؟؟؟
-:دیپلمشو از آموزشگاه گرفتم........
-:خوبه.......زبان خارجه چی؟؟؟؟؟
-:انگلیسی و فرانسه......البته فرانسه رو تا حدی ........
-:بسیار خوب.......ساعت کاری شما از 8 صبح تا 5 بعد از ظهره......شما مشکلی با ساعت کاریتون ندارید؟؟؟؟؟؟؟
سرمو به نشونه منفی تکون دادم و گفتم:نه.......اصلا..........
-:بسیار خوب........شما میتونید از فردا تشریف بیارید سرکار ......فقط چند لحظه تشریف بیارید قرارداد رو ببندیم......
و از جا بلند شد و به سمت دری که سمت چپ میز قرار داشت رفت و وارد شد......
دنبالش به سمت اتاق رفتم و در چهار چوب در ایستادم.......نگاهی به اتاق انداختم....دکور قهوه ای و کرم خیلی شیک و خوشکل......ای جان.....چه
اتاق نازی...
با صدای مرد سرمو به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم:تشریف بیارید قرارداد رو امضا کنید......حقوقتون هم ماهیانه...............هزار
تومان........راضی هستید؟؟؟
زیر لب بله ای گفتم و به سمت میز رفتم........
همونطور که راه می رفتم نگاهی به چهره اش انداختم........چشمای فکر کنم سبز....بینی متناسب با صورتش......لبای قلوه ای و موهایی که به سمت
بالا داده بود.....پیرهن مردونه سفید ساده ای تنش بود با شلوار مشکی و کروات مشکی روی پیراهن سفید رنگش........
به میز رسیدم.......با خودم فکر کردم یارو خیلی جوونه.........حدودا بهش می خورد 27سالش باشه........بعد از امضا کردن قرارداد و خداحافظی خیلی
خوشحال و شاد به سمت خونه راه افتادم.........بالاخره کار پیدا کردم........
ادامه دارد......
:: موضوعات مرتبط:
رمان عشق خجالتی من ,
,
:: برچسبها:
دانلود ,
دانلود رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان ایرانی ,
رمان جدید ,
رمان ,
دانلود رمان عاشقانه ,
دانلود رمان موبایل ,
رمان برای جاوا ,
رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0