قسمت22


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 1822
بازدید کل : 65251
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 5
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 5
:: بازدید ماه : 1822
:: بازدید سال : 6332
:: بازدید کلی : 65251

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت22
دو شنبه 18 فروردين 1393 ساعت 15:5 | بازدید : 3546 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

آرام از خونه خارج شد و وارد حیاط شد......

با یاد صورت سرخ آرشام دوباره اشک تو چشماش جمع شد......

دلش برای عشقش ضعف رفت.....

شاید کمتر از یک هفته بود که با هم آشنا شده بودند.......

نمی دانست عشق است یا هوس اما او را عشق خود میدانست.....

با نگاهش دلش می لرزید.....با دیدن توجه او به خودش غرق خوشی می شد و کف دستش خیس عرق می شد......با لبخندش دلش ضعف

می رفت....از حرف زدن آرشام با خودش انگار تو

دلش قند آب می کردند......

یاد نگاه سرزنشگر شمیم که می افتاد ناراحت میشد.......

چرا نباید دل می بست.......

شمیم دختر سرسختی بود و گاهی اوقات آرام فکر میکرد دلش از سنگ است اما آرام.........دختر مهربون و حساس و احساساتی بود........به

نظر خودش این عیب بزرگی بود ولی کاری نمی

شد کرد......شخصیتش اینگونه بود.......

همینجور داشت فکر میکرد که دستی او را از پشت به آغوش کشید......

برای یک ثانیه نفسش در سینه حبس شد....با استرس و ترس سعی کرد از آغوش کسی که او را محکم گرفته بود بیرون بیاید اما با بوی عطر

آرشام آرام شد و دست از تقلا برداشت.......

آرشام نزدیک گوش آرام درحالی که نفسش به گوش آرام میخورد و از گرمای نفسش آرام مور مور میشد گفت:جوجو کوچولو چرا تنهایی؟؟؟به

چی فکر میکردی؟؟؟؟

آرام صادقانه گفت:به تو......

آرشام از این صداقت کودکانه لبخندی زد و او را بیشتر به خود فشرد......

آرام دستش را روس دستان آرشام که دورش حلقه شده بود گذاشت و سعی کرد آنها را از دورش باز کند و در همان حال گفت:ولم کن

آرشام........ممکنه یکی بیاد.......زشته......ولم کن....

آرشام خندید و گفت:یعنی اگه کسی نیاد زشت نیست........و آرام را به طرف خودش برگرداند و بازوهایش را گرفت.......

با دیدن صورت سرخ آرام بلند شروع به خندیدن کرد........

آرام مشتی به بازوی او زد و با تشر گفت:آرشام.....

آرشام با لبخند:جانم؟؟؟؟؟

آرام دوباره سرخ شد و زیر لب گفت:جانم و کوفت.......ولم کن.....و با این حرفها دوباره صدای قهقهه ی آرشام بلند شد.......

آرام به خنده ی قشنگ آرشام نگاه کرد و با لبخند کمرنگی به او خیره شد......

آرشام بادیدن نگاه خیره آرام خنده اش را کنترل کرد و او هم کم کم ساکت شد و هر دو در سکوت به هم خیره شدند......

بعد از مدتی که به هم خیره بودند آرشام به خودش آمد و آرام را به سمت خانه هل داد و گفت:برو تو......برو تا کار دستت ندادم.....

آرام خجالت زده و سریع به سمت خانه رفت و سریع به سمت روشویی رفت تا بلکه با شستن دست و رویش از التهابش کم شود........


ادامه دارد........




:: برچسب‌ها: دانلود , دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جدید , رمان , دانلود رمان عاشقانه , دانلود رمان موبایل , رمان برای جاوا , رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

[Comment_Gavator]
N.sh در تاریخ : 1393/1/18/hamghadam1377 - - گفته است :
[Comment_Content]


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: